معنی برشته کن

حل جدول

برشته کن

معادل فارسی تستر

تستر

واژه پیشنهادی

برشته کن

تستر

توستر


نان برشته کن

تستر

فارسی به عربی

لغت نامه دهخدا

برشته

برشته. [ب ِ رِ ت َ / ت ِ] (ن مف) نعت مفعولی است از برشتن. بریان. بریان کرده. (حاشیه ٔ منیری). بریان کرده. (آنندراج). برهود. نیک پخته و رطوبت آن گرفته شده. (یادداشت مؤلف). به آتش خوب پخته چنانکه روی آن سرخ و چون نیم سوخته گردد. مشوی. مشویه. (یادداشت مؤلف). نزدیک بسوختن. خشک پخته. مقلو. سرخ کرده. ممحص. بوداده.
- برشته ته، چیزی که ته او برشته شده باشد. (آنندراج):
جام برشته تهش داغ دل لاله زاد
ساقی مستانه اش نرگس تکیه عقاب.
زلالی.
- برشته شدن، سرخ شدن بر آتش آنگونه که قسم اعظم رطوبت و تری آن گرفته شود.
- || رنگ بگردانیدن چنانکه پوست چهره در آفتاب.
- برشته کردن به آتش، همه یا بخش مهم رطوبت و تری را گرفتن. (یادداشت مؤلف). بریان کردن. سرخ کردن. بودادن. بر آتش یا تابه و مانند آن نهادن نان یا چیزی تا سرخی گیرد. (یادداشت مؤلف). برتابه ٔ بی آب یا ریگ تفته پختن چنانکه صورت آن رنگ بگرداند بزردی یا سرخی: نان را برشته کردن. گندم را برشته کردن.
- برشته کرده، مسلوق. مسلوقه. بی آب پخته شده. (یادداشت مؤلف).
- گندم برشته، گندم بوداده. (یادداشت مؤلف).
- نان برشته، نان نیک پخته بر اثر تیز کردن آتش یا دیر بیرون کردن آن از تنور. (یادداشت مؤلف).
|| بمناسبت بریانی و سوختگی، غمین ودردمند.
- یار برشته، کنایه از یار دردمند. (آنندراج):
جز داغ جگرسوز که یاری است برشته
در کس نتوان بست دل امروز که یاراست.
واله هروی (آنندراج).
|| هرچه مرغوب و محجوب باشد. (غیاث) (آنندراج).
- چهره ٔ برشته، کنایه از چهره ٔ آتشین. (آنندراج):
سمنبران بلب آبدارچون گهرند
بچهره از جگر عاشقان برشته ترند.
صائب (آنندراج).
- حسن برشته، کنایه از حسن سبزه. سبز و ته گلگون. (غیاث اللغات) (آنندراج) (بهار عجم). یعنی ملیح مایل بسرخی. (غیاث اللغات).
|| محکم بافته. هنگفت. صفیق. (یادداشت مؤلف).


نیم برشته

نیم برشته. [ب ِ رِ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) نیم برشت. نیم تف داده. که کاملاً برشته نشده باشد.


حسن برشته

حسن برشته.[ح ُ ن ِ ب ِ رِ ت ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حسن ته برشته. حسن برشته ٔ سوخته. حسن سبزته گلگون:
گل دل ز ما بزور صباحت نمی برد
حسن برشته ٔ سوخته ٔ لاله دیدنی است.
دانش (ازآنندراج).
چه میدانند حسن ته برشته
که با درکش چه لذتها سرشته.
وحید (در تعریف خشت پز).
به ما آجر از کوره چون رخ نمود
چو حسن برشته دل از ما ربود.
زلالی (از آنندراج) (غیاث اللغات).


برشته کشیدن

برشته کشیدن. [ب ِ رِ ت َ / ت ِ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) منظم کردن. منظم ساختن. || بنظم درآوردن. بند کردن، چنانکه دانه های جواهر در گردن بند یا تسبیح:
ز عمر بهره همین گشت مر مرا که بشعر
برشته میکشم این زر و در و مرجان را.
ناصرخسرو.
- برشته ٔ نظم کشیدن، نظم کردن. سرودن. شعر گفتن. منظوم ساختن.
- || منظم ساختن. منظم گرداندن. تنظیم کردن. برشته کشیدن. تعکیف. (منتهی الارب).


کن

کن. [ک ُ] (نف مرخم) (ماده ٔ مضارع از «کردن ») کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن، یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن. آب خشک کن. آتش سرخ کن. بخاری پاک کن. تیغتیزکن. جاده صاف کن. چائی صاف کن. چاقوتیزکن. چشم پرکن. خانه خراب کن. خفه کن (درسماور). دوده پاک کن. روغن داغ کن. زنده کن. سرخشک کن. سبزی پاک کن. شیشه پاک کن. کارکن. کارچاق کن. کاردتیزکن. گلوترکن. گوش پاک کن. لوله پاک کن. گزارش کن. ماهوت پاک کن. ماهی سرخ کن. مبال پاک کن. مدادپاک کن. مرکب خشک کن. نکوهش کن. نوازش کن. نیایش کن. ویران کن... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیبات شود.

فرهنگ معین

برشته

بریان شده، تف داده، بو داده، پخته. [خوانش: (بِ رِ تِ) (ص مف.)]

فرهنگ عمید

برشته

بریان‌شده، تف‌داده‌شده، هرچیز خوراکی که بدون آب روی آتش بریان شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

برشته

بریان، بلال، پخته، تفت‌داده، تفتیده

فرهنگ فارسی هوشیار

برشته

(اسم) بریان شده، تف داده بو داده، پخته، (اسم) هر خوردنی که آنرا بدون آب روی آتش تف داده باشند.

معادل ابجد

برشته کن

977

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری